سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
دانشگاه آزاد الیگودرز
من موسوی .یه دانشجو الیگودرزی .رشته کامپیوتردانشگاه لرستان در الیگودرز.بچه های دانشگاه آزاد الیگودرزخیلی دیر آپدیت می شه چون واقعا سرم شلوغه.***تقدیم به تمامی دخترها وپسرهای دانشگاه آزاد واحد الیگودرز*****
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 82
بازدید دیروز : 54
کل بازدید : 505933
کل یادداشتها ها : 85
خبر مایه


یه همشهری موفق دیگر آقای مازیار قاسمی گودرزی مجری رادیو و تلویزیون

نام من خوشبختی است

نوشته شده توسط مازیار قاسمی گودرزی

نام من خوشبختی استصدایی توجه‏‏ام را جلب کرد. با خود گفتم چه زیبا بود. آنچه را شنیدم. چه احساس زیبایی در من به وجود آورد. اولین بار بود از خود پرسیدم چه معنی می‏تواند داشته باشد. بچه‏ها در حال بازی بودند و من در قسمتی از فضای بازی‏های کودکانه متمرکز شده بودم و پدر و مادری که با مهربانی لحظه‏های بازی دلبند خود را همراهی می‏کردند، شاید بهتر باشد بگویم مشارکت داشتند، هر از گاهی فرزند خود را صدا می‏زدند و در هر بار صدا زدن لبخند شیرینی بر چهره کودک نقش می‏بست. هر چه این گفت و شنود بیشتر و مهربانانه‏تر می‏شد، من غمگین و افسرده‏تر می‏شدم. احساس سنگینی لحظات شیرینم را ربوده بود. نام کودک فراموشم شده بودم و آن‏قدر محو خودم و گذشته‏ها بودم که هیچ‏صدایی نمی‏شنیدم. روزهای قشنگی که در ناآگاهی به سر می‏بردم و هر کس آن کلمه لعنتی را اشتباه  می‏گفت، تلاش می‏کردم تا درست آن را به آنها بفهمانم و در هر اصرار من، حالا می‏فهمم که چرا بسیار معنا‏‏دار و با خنده‏ای پنهان به ناچار تسلیم من می‏شدند در آن فضای پرشور و نشاط کودکانه فقط تصاویری مبهم هر از گاهی از جلوی چشمانم عبور می کرد. احساسی از سر اعتراض چهره‏ام را رنگ آمیزی می‏کرد، و از سر خشم چهره‏ام سرخ می‏شد. اعتراضی که سال‏های زیادی با من بود و هر بار که صدایم می کردند  تنفرم از خودم بیشتر و بیشتر می‏شد. آن‏قدر آزارم می‏داد که جرات ابراز آن را نداشتم.
--------------------------------------------------------------------------------

در روزهای آتی  بیوگرافی کامل آقای مازیار قاسمی گودرزی رو در وب خواهیم گذاشت

 

پدر و مادرم را دوست داشتم، عاشقانه، ولی وقتی به اسمی که برای من انتخاب کرده بودند فکر می‏کردم تا سرحد جنون معترض بودم و از آنها متنفر می‏شدم
می‏ترسیدم از تمسخر، از سوء استفاده، از ظرفیت‏های متفاوت و از آنهایی که معنی لغات را می‏دانستند. از معلم ادبیات تا آنجا که یادم هست فرار می‏کردم. علاقه‏ای به درس ادبیات فارسی نداشتم، اگر چه از شعر و متن‏‏های ادبی لذت وافری می‏بردم، اما هر زمان که به یاد آن کلمه لعنتی می‏افتادم یا صدایم می‏کردند، تمام آمال و آرزوهایم به هم می ریخت و همه چیز را برای مدتی رها می‏کردم، هیچ کتاب شعری یا اثر ادبی در کتابخانه، محترم یافت نمی‏شد. دوست نداشتم در هیچ مسابقه یا آزمونی شرکت کنم، دوست نداشتم در هیچ مسابقه و آزمونی جزء برگزیدگان باشم، اصلاً نمی‏خواستم کسی مرا صدا بزند. اعتماد به نفسم به حداقل رسیده بود. ظاهرم با درون جوشانم متفاوت بود. سعی می‏کردم خودم را عادی نشان دهم ولی مگر می‏شد؟ در ارتباط با دوستان و همسالان اولین سوال این است «اسمت چیست؟» معلم وقتی برای اول مهر ماه سرکلاس حاضر می‏شود اولین خواسته‏اش این است که «خودتان را معرفی کنید» و وقتی نوبت به من می‏رسید معرفی با اضطراب و نگرانی همراه بود و وقتی از معنی اسم من می‏پرسیدند به ناچار اظهار بی‏اطلاعی می‏کردم.

پدر و مادرم را دوست داشتم، عاشقانه، ولی وقتی به اسمی که برای من انتخاب کرده بودند فکر می‏کردم تا سرحد جنون معترض بودم و از آنها متنفر می‏شدم اما خدا را شکر که یک بار هم این احساس باعث نشد به آنها بی‏احترامی کنم. این حق من بود که از یک نام زیبا و پرمعنی بهره‏مند شوم. اگر درست باشد که می‏گویند شخصیت آدم‏ها با اسمشان ارتباط تنگاتنگی پیدا می‏کند من از این نام محروم بودم، و چون معنای قشنگی نداشت احساس پوچی و بی هویتی به من دست می‏داد.

این وظیفه پدر و مادر بود که نامی متناسب با شان و جنسیت فرزند دختر یا پسر خود انتخاب کنند.به هر حال این غم پنهان همراهم بود تا اینکه در یک برنامه رادیویی کارشناسی که در مورد امکان تغییر نام صحبت می‏کرد به ویژه نام‏هایی که معنی خوبی نداشتند جوانه‏های امید را در دلم روشن کرد. راهی دادگستری شدم. تا آن زمان از رفتن به دادگاه و کلانتری وحشت داشتم چون در خانواده ما یکی از افتخارات این بود که تاکنون پای ما به این مکان‏ها باز نشده، فکر می‏کردم فقط مجرمین و کلاهبرداران به دادگاه و کلانتری می‏روند.

دادگستری برایم آغاز راه پیدا کردن هویت تازه بود، اعتماد به نفسی که سال‏های سال آزارم می‏داد و از همه مهم‏تر پیدا کردن راهی که بتوانم پدر و مادر و کسانی که در نامگذاری من سهم داشتند را ببخشم و عشق گذشته را زنده کنم. راهی بود تا پاسخی دندان شکن به دوستانی بدهم که همیشه به خاطر اسمم مرا مسخره  می‏کردند. امروز در نیمه راه با کمک یک وکیل دادگستری توانسته‏ام با ارائه همین لایحه دفاعیه و استفاده از فرهنگ  لغات و احراز معنی بد آن دادگاه را متقاعد کنم نام دلخواه چندین ساله‏‏ام را مورد حکم قرار دهد و شناسنامه جدید با نام جدید و هویت تازه برایم بسازد اگر چه در صفحه پایانی شناسنامه اسم قبلی اشاره می‏شود اما همه افراد که صفحه توضیحات شناسنامه من را نمی‏خوانند. اگر چه گذشته برایم پراسترس، دلهره‏آور و نگران کننده بود و هزینه زیاد مادی، روانی و روحی به من تحمیل کرد. اکنون زندگی رنگ تازه‏ای خواهد گرفت و دیگر نگران این نیستم که شخصیتم مانند اسمم شود.

امروز من مدافع حقوق کودکان در قسمت تعیین نام هستم که برای نوزادان فامیل، دوستان و آشنایان به کمک کتاب اسامی و فرهنگ لغات در تعیین اسم کمک می‏کنم و پدران و مادران یا اشخاص جایگزین خانواده را به این وظیفه و حق کودک آشنا می‏کنم که کودک شما سال‏های سال باید با این نام در جامعه زندگی کند و شما حق ندارید از این سهم به سادگی عبور کنید و بدون احساس مسئولیت و سرسری برای رفع تکلیف نامی بدون تحقیق و مطالعه برای او انتخاب کنید. فکر نکنید که فرزند شما همیشه نوزاد باقی خواهد ماند.

ممکن است یک روز کاندیدای ریاست جمهوری و یا مجلس و شورای شهر شود و شاید روزی فرد مهمی شده نامش در سراسر دنیا بپیچد و شهره تمام کشورها گردد. یک وکیل، پزشک، محقق، پژوهشگر یا نویسنده. اگر نویسنده شد درباره نام خود چه متنی را به رشته تحریر در آورد و ... یادمان باشد نامی متناسب با جنسیت و موقعیت‏های احتمالی آینده یک وظیفه برای والدین و یک حق برای کودک این سرزمین کهن است .

   ماهنامه کودک- مازیار قاسمی گودرزی


+ salam bax


+ به امید جدایی از لرستان


+ سلام..بر روزیم.....






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ            
           




IS